شهريار استاد در شعر و شاعری ،آهنگساز و خواننده ی خوش صدا
تتبع و نگارش : امام عبادی تتبع و نگارش : امام عبادی


اين نوشته از لای مصاحبه راديويي استاد شهريار گرفته شده و بيرون نويس شده است .



سيدمحمد حسين شهريار در سال 1324 هـ .ق در  بازارچه ميرزا نصرالله تبريزی واقع در چای کنار تبريز بدنيا آمده است .

پدرش سيد اسماعيل موسوی مشهور به حاج آغا صاحب ذوق و قريحه ادبي و هنری بود .

مادرش هر چند بيسواد بود،اما با ور اثتي که از پدر با فرهنگ اش داشت اکثراً شعر ها و قطعات ترکي را بحافظه داشت و به فرزند مي آموخت .

شهريار در سال 1328 قمری که تبريز آبستن وقايع خونين مشروطيت بود توسط پدرش در روستای قيش قورشان و خشکناب منتقل گرديد و در سال 1331 دوباره به تبريز بازگشت  و در همين سال اولين شعر رسمي خود را سرود که به زبان ترکي بود .

او از سيزده ساله گي اشعارش را با تخلص بهجت در مجله ادب چاپ مي نمود .

 

و اما اولين شعر او به زبان فارسي چنين آغاز مي شود :

 

من گنهکار شدم وای بمن

مردم آزار شدم وای بمن

 

و شعر بعدی شان :

 

خور به مه يار شود گر تو به مه يار آيي

آفتابا گر تو چه شود تو به ماهتاب آيي

 

که بعداً شاعر در جريان مصاحبه اش اين بيت را نيز در آن اضافه کردند:

 

کار گل زار شود گر تو به گلزار آيي

نرخ يوسف بشکند گر تو ببازار آيي

 

در سال 1330 خورشيدی شاعر از تبريز به تهران رفت و تخلص شهريار را هم در آنجا با فالي که دوبار از حافظ خواست برايش برگزيد.زيرا قبلاً در تبريز (بهجت) تخلص مي نمود.

 

« که چرخ سکهء دولت بنام شهرياران زد» (1)

« روم به شهر خود و شهريار خود باشم»

 


شهريار اضافه مي نمايد وقتي به تهران آمد شعرهايش را يک دوستش بچاپ رسانيد که در آن ملک الشعرا بهار و سعيد نفيسي مقدمه نوشته بودند.

با فرخي و عشقي مراوده نيک داشت،حتا عشقي شعرهايش را به او مي داد که نقد و اصلاح نمايد.

با صادق هدايت نيز در يک محضر بودند،وقتي هدايت بوُف کورش را در آن مجلس خواند همه از او مشمهيز شدند که چرا نويسنده ای با آن توانايي چنين داستاني مي نويسد و او در آن مجلس بجواب بوُف کور صادق هدايت شعر (هذيان دل) اش را خواند که مورد ستايش حاضران گرديد.(2)

شهريار در باره آهنگ سازی و  آواز سازی اش مي گويد : که با تار آشنا بودم وقتي بپای شاگردی استاد صبا نشستم،بعد از چند درسي،استاد صبا به او گفت که : تو آتشي !ساز تو انسان را مي سوزاند !»

 

ساز من از شاخه سروی جنگلي

کوه جنگل سر ز چرخ افراشته

 و کست يا نوار با ساز و آواز شهريار در لحظات اخر زنده گي اش چنان پرشور و پر جذبه و پر خاطره ختم مي گردد .

 

 


و اما شهريار و  افغانها :

شهريار را هم ميهنان قلم بدست و شعر دوست و اهل هنر و فرهنگ از سالهای سي به بعد،بخصوص بعد از سالهای چهل مي شناسند و مخمس مشهور او را بر غزل سعدی که برای اولين بار از طريق راديو افغانستان در يک شب پر فيض از برکت صدای سحار جناب داکتر اکرم عثمان که در آن سالها دکلماتور زمزمه های شب هنگام بودند شنيده اند .

گپ چنان بود که شهيد فضل احمد نينواز اهنگساز مشهور اين مخمس را بالای شاگرد ورزيده اش حسيب دلنواز مشق و تمرين نموده بود که بايد در راديو با آواز او ثبت گردد،در آن موقع آن مرحوم از هم مکتبي سابق خويش (جناب اکرم عثمان)مي خواهد که دکلمه مصرع های شهريار را او در خلال توقف آواز دلنواز بخواند و همانطور هم شد.آن برنامه برای 27 دقيقه در آنشب خاطرخواه پخش شد، البته برای يکبار که تا دير سالها در ذهن و خاطره شنونده گان راديو بخصوص تشنگان شعر و آواز باقي ماند.

شهيد نينواز بعداً اين مخمس دلپذير و عاشقانه را برای شاگرد عزيز دگرش شهيد احمدظاهر کمپوز کوتاه کرد که تا امروز به صدای جاوداني آن جوانمرگ به گوشها مي رسد .

 


تضمين غزل سعدی (3)

ای که از کلک هنر،نقش دل انگيز خدايي

حيف باشد مه من کاينهمه از مهر جدايي

گفته بودی جگرم خون نکني باز کجايي

« من ندانستم از اول که تو بي مهر و وفايي

عهد نابستن از آن به که ببندی و نيايي»

مدعي طعنه زند در غم عشق تو ز يادم

وين نداند که من از بهر غم عشق تو زادم

نغمهء بلبل شيراز نرفته است ز يادم

« دوستان عيب کنندم که چرا دل بتو دادم

بايد اول بتو گفتن که چنين خوب چرايي »

تير را قوت پرهيز نباشد ز نشانه

مرغ مسکين چه کند گر نرود در پي دانه

پای عاشق نتوان بست با فسون و فسانه

« ای که گفتي مرو اندر پي خوبان زمانه

ما کجاييم در اين بحر تفکر تو کجايي»

تا فکندم بسر کوی وفا رخت اقامت

عمر، بي دوست ندامت شد و با دوست غرامت

سرو جان و زر و جا هم همه گو،رو بسلامت

« عشق و درويشي و انگشت نمايي و ملامت

همه سهل است تحمل نکنم بار جدايي»

درد بيمار نپرسند بشهر تو طبيبان

کس در اين شهر ندارد سر تيمار غريبان

نتوان گفت غم از بيم رقيبان بحبيبان

« حلقه بر در نتوانم زدن از بيم رقيبان

اين توانم که بيايم سر کويت بگدايي»

گرد گلزار رخ تست غبار خط ريحان

چون نگارين خطه تذهيب بديباچه قرآن

ای لبت آيت رحمت دهنت نقطه ايمان

« آن نه خال است و زنخدان و سر زلف پريشان

که دل اهل نظر برد که سريست خدايي»

هرشب هجر برآنم که اگر وصل بجويم

همه چون ني بفغان آيم و چون چنگ بمويم

ليک مدهوش شوم چون سر زلف تو ببويم

«گفته بودم چو بيايي غم دل با تو بگويم

چه بگويم که غم از دل برود چون تو بيايي »

چرخ امشب که بکام دل ما خواسته گشتن

دامن وصل تو نتوان برقيبان تو هشتن

نتوان از تو برای دل همسايه گذشتن

«شمع را بايد از اين خانه برون بردن و کشتن

تا که همسايه نداند که تو در خانهء مايي»

سعدی اين گفت و شد از گفته خود باز پشيمان

که مريض تب عشق تو هدر گويد و هذيان

بشب تيره نهفتن نتوان ماه درخشان

« کشتن شمع چه حاجت بود از بيم رقيبان

پرتو روی تو گويد که تو در خانهء مايي»

نرگس مست تو مستوری مردم نگزيند

دست گلچين نرسد تا گلي از شاخ تو چيند

جلوه کن جلوه که خورشيد بخلوت نشيند

«پرده بردار که بيگانه خود آن روی نبيند

تو بزرگي و در آئينهء کوچک ننمايي»

نازم آن سر که چو گيسوی تو در پای تو ريزد

نازم آن پای که از کوی وفای تو نخيزد

شهريار آن نه که با لشکر عشق تو ستيزد

« شعدی آن نيست که هرگز ز کمند تو گريزد

که بدانست که در بند تو خوشتر ز رهايي»

 

 

 


کليات ديوان شهريار در سال 72 از طرف انتشارات زرين و نگاه در پنجهزار جلد با پشتي زرين در تهران به چاپ رسيده است که شامل چهار جلد مي باشد.

جلد اول – مشتمل بر غزليات،قطعات و رباعيات

جلد دوم – مشتمل بر قصائد،مثنوی ها و متفرقه

جلد سوم- مشتمل بر مکتب شهريار و ترجمه حيدر بابا (که اصل آن کتاب جداگانه ايست از شهريار بزبان ترکي )

جلد چهارم – مشتمل بر افسانه شب و باقيماندهء اشعار .

 

و مزيداً برای معلومات خواننده گان علاقمند به شناخت بيشتر شهريار،بيوگرافي او را توسط دوستي که(4) با او سي سال را يکجا بوده و در جلد چهارم کتاب شهريار درج است نقل مي شود :

 

   شهريار نامش سيدمحمدحسين بهجت تبريزی است .در اوايل شاعری (بهجت) تخلص مي کرد و بعداً دوبار با فال حافظ تخلص خواست و خواجه تخلص او را (شهريار) تعين کرد.

تاريخ تولدش 1285 شمسي و نام پدرش حاجي ميرآقا خشگنابي است .

شهريار تحصيلات خود را در مدرسه متحده و فيوضات و متوسطهء تبريز و دار الفنون تهران خوانده و تا کلاس اخر مدرسهء طب تحصيل کرده است و در چند مريضخانه هم مدارج اکسيژني و انترني را گذرانده است ولي در سال آخر بعلل عشقي و ناراحتي خيال و پيش امدهای ديگر از ادامه تحصيل محروم شده است .

و نا چار شد که بخدمت وارد شود چند سالي در اداره ثبت اسناد در نيشاپور و مشهد خدمت کرد و در سال 1315 به بانک کشاورزی تهران داخل شد.چند سال بود که با تصويب و دستور نخست وزيری از کار و خدمت معاف بود و حقوق او را مي پرداختند،ولي اخيراً به ميل خود حاضر مي شود برای ترميم کسر خدمت مشغول کار هم باشد.و چون خطي بي اندازه زيبا دارد دفتر روزنامهء شعبه بانک کشاورزی تبريز که اغلب به خط او نوشته مي شود،از يادگارهای گرانبهايي خواهد بود.

شهريار دارای قد متوسط،چهارشانه،درشت استخوان،کله و صورت بزرگتر از بادی،رنگ چشم و ابرو و موی سر بين مشکي و ميشي،چشم ها نجيب و خيلي نافذ .

در تنهايي هميشه گرفته و متفکر اما در برخورد با اشخاص فوراً شگفته مي شود.

سيمای شهريار نسبت به افکار و تخيلاتش دايماً در تغير است - با سيما های مختلف و گاهي متضاد مي شود او را ديد- از قبيل سيمای يک کودک معصوم – يک مرد جهانديده يا يک قهرمان، ولي اغلب سيمای يک پدر بلکه يک مادر دلسوز و فداکار را دارد.

مثل اينکه در شعرش نيز روحيه های مختلف و خصايص اساتيد گذشته جمع است .

آری در سخن او بلندی طبع و روح حماسهء فردوسي، محل آرايي و تابلو سازی نظامي،حکمت سنايي،عرفان مولوی و نازکي و نفوذ بيان سعدی،چکيدگي و استحکام و صداقت و در عين حال مرموزی غزلهای حافظ،سوز وحشي بافقي،حتا سلاست و ساده گي ايرج را کاملاً مي شود تشخيص داد.

 

شهريار در تبريز با يکي از بستگانش ازدواج کرده که ثمرهء اين وصلت دو دختری بنام های شهرزاد و مريم دارد.

شهريار غير از اين شرح حال ظاهری که نوشته شد شرح حال مرموز و اسرار آميزی هم دارد ؛ شهريار در سالهای 1307 تا 1309 در مجالس احضار ارواح که توسط مرحوم ثقفي تشکيل مي شد شرکت مي کرد .شهريار در آن مجالس کشفيات زيادی کرده است و تا آن که در سال 1319 داخل جرگهء فقر و درويشي مي شود – پس از توسل بذات احديت و راز و نيازهای شبانه بکشفياتي علوی و معنوی مي رسد گفتارش غير قابل درک و عجيب شده بود. مثلاً شهريار تا آن موقع به موسيقي علاقه وافری داشت و سه تار را استادانه مي نواخت، از آن تاريخ به بعد از موسيقي اعتراض کرد –شعر گفتن را که تمام دلخوشي شهريار بآن بود برای مدتي ترک کرد .

شهريار تقريباً سي سال اعتياد سنگين به نشأت مخدره داشت که در اين موقع بطور اعجاز آميزی از آن صرف نظر کرد. خلاصه شهريار هرچه را که به آن علاقه داشت کنار گذاشت .ديگر فکر و ذکر شهريار فقط خواندن قرآن و عبادت و تهجد شد و از هرنوع معاشرت و ملاقات خودداری مي کرد – اين حالت چندسالي طول کشيد و در تمام اوقات شهريار غمگين و متاثر و چشمهايش اشک آلود بود – بالاخره در سال 1331 حال انقلابي شهريار تخفيف يافت در آن موقع مي گفت که امتحان من تمام شده است و علم قرآن را يافته ام .

و بعد از آن تاويلاتي و تفسيراتي از قرآن مجيد مي کرد و حاليه هم مي کند که برای اهلش شنيدن و دانستن آنها ارزش فراوان دارد – منتهي بيان آنها در اين سطور به طوری که عرض شد فعلاً مقدور نيست و به فرصت بهتری محول مي شود.

 

از آثار شهريار غير از اين چهار جلد ديوان که توسط کتابخانه خيام چاپ و منتشر شده است،جزوه يي به عنوان ( حيدر بابا ) بزبان ترکي در کتابخانه حقيقت تبريز چاپ شده است .برعلاوه جزواتي حاوی روح پروانه، صدای خدا و قهرمانان استالينگراد هم در سابق چاپ و منتشر شده است که فعلاً تمام آنها ناياب است ولي اشعار مندرج در آن جزوات و ديوان کوچک در اين چهار جلد جمع آوری و چاپ شده است .

 

 خواننده گان عزيز تصديق دارند که توصيف يک شاعر عارف اسرار آميز کار بسيار مشکلي است و برای من که بضاعتي ندارم فعلاً بهتر از اين مقدور نبود .

 

از اوست :

 

 


حالا چرا  (5)

 

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا 

 بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا 

نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی 

 سنگدل این زودتر می‌خواستی حالا چرا 

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست 

 من که یک امروز مهمان توام فردا چرا 

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم 

 دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا 

وه که با این عمرهای کوته بی‌اعتبار 

 اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا 

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود

  ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا 

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت

  اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا 

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می‌کند 

 در شگفتم من نمی‌پاشد ز هم دنیا چرا 

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین 

 خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا 

شهریارا بی‌جیب خود نمی‌کردی سفر 

 این سفر راه قیامت میروی، تنها چرا 

 


دوبيتي و رباعي :

 

گريستم که خدايا چه حُقه زد شيطان

که هرچه يار موافق ز دور من برميد

ندا رسيد که من شمع خلوت خود را

حريف بزم رقيبان نميتوانم ديد

***

امشب دگر از شهر برون خواهم خفت

مجنونم و در دشت جنون خواهم خفت

ای ديده بيالای بخون بستر خاک

کامشب بميان خاک و خون خواهم خفت

 

 

 


ترانه‌ی جاودان (6)

 

ای شاخ گل که در پی گلچین دوانیم

  این نیست مزد رنج من و باغبانیم 

پروردمت به ناز که بنشینمت به پای

  ای گل چرا به خاک سیه می‌نشانیم 

دریاب دست من که به پیری رسی جوان

  آخر به پیش پای توگم شد جوانیم 

گرنیستم خزانه‌ی خزف هم نیم حبیب 

 باری مده ز دست به این رایگانیم 

تا گوشوار ناز گران کرد گوش تو 

 لب وا نشد به شکوه ز بی‌همزبانیم 

ای يوسف عزيز که ثاني نديدمت

باز آ که در فراق تو يعقوب ثانيم

با صد هزار زخم زبان زنده‌ام هنوز 

 گردون گمان نداشت به این سخت جانیم 

یاری ز طبع خواستم اشکم چکید و گفت 

 یاری ز من بجوی که با این روانیم 

ای گل بیا و از چمن طبع شهریار 

 بشنو ترانه‌ی غزل جاودانیم 

 

 

 


روکردها  :

 

1-   از آواز شاعر در کست

2-   هذيان دل ص 564 در ديوان شاعر موجود

3-   ديوان شاعر ص 661

4-   آغای زاهدی يک دوستي که سي سال با شهريار همراه بود.

5-   ديوان اول شهريار ص 184

6-   ديوان اول شهريار ص 189   اين تصنيف را مرحوم ساربان و احمدظاهر خوانده است .

 

 

 

يادداشت  :

در تکميل اين نبشته از کست (نوار) مصاحبه شهريار از آرشيف شخصي بزرگ مرد خدا مرحوم عنايت الله خان هشيم ،

از کليات ديوان شهريار،

و از يادداشت های شخصي نگارنده استفاده شده است .

 


August 11th, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان